جدول جو
جدول جو

معنی از کلا - جستجوی لغت در جدول جو

از کلا
نام روستایی در نور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از از قضا
تصویر از قضا
به طور پیش بینی نشده، قضارا، اتفاقاً، برای مثال از قضا خورد دم در به زمین / واندکی سوده شد او را آرنگ (ایرج میرزا - ۱۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل، واقع در 7هزارگزی شمال باختری بابل. این ده در دشت قرار گرفته و هوای آن معتدل و مرطوب است. مردم ده در حدود 275 تن میباشند که بکار کشاورزی اشتغال دارند. آب آن از رود خانه کاری تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و کنف و پنبه و صیفی و نیشکر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ کَ)
درخت کوچک خارداری است. (از اقرب الموارد). درختی است کوهی برگش مانند برگ بید است. (آنندراج) (از مهذب الاسماء). برگ درخت آن و گل آن زرد باشدو ببرگ بید ماند و در چشم نیکو نماید و بوی آن بغایت کریه و گنده بود و چون باد بر آن گذرد آن بوی را پهن سازد. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان، خطی). اناغورس. عجب. حب الکلی. خروب الخنزیر. و رجوع به اناغورس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان بیشه از بخش مرکزی شهرستان بابل، در 5 هزارگزی جنوب شرقی بابل و یک هزارگزی جادۀ بابل به شاهی در دشت معتدل مرطوب واقع است و 110 تن سکنه دارد. آبش از فاضل آب چشمۀ جنید و محصولش نیشکر و پنبه و برنج و غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل. دارای 360 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه. محصول آن برنج، مختصر غلات وپنبه و کنف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام موضعی به بابل (بار فروش) مازندران. (مازندران و استرآباد رابینو ص 117 بخش انگلیسی و ص 158 ترجمه فارسی آن)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ کِ)
از دیه های کلاردشت (از کلارستاق مازندران). رجوع به ترجمه مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 146 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ)
نوعی مرغوب از قند
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان بالاخیابان بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 12 هزارگزی چنوب آمل و یک هزارگزی باختر شوسه آمل به لاریجان. ناحیه ای است دشتی و معتدل و مرطوب و مالاریائی. سکنه آن 140 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان مازندرانی و فارسی می باشد. آب آنجا از تجرود هزار و محصولات آنجا برنج مختصر و غلات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ اُ دَ)
اتفاقاً. قضا را: از قضا روزی دو صیاد بر آن آبگیر گذشتند. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ)
دهی از دهستان پازوار بخش بابلسر شهرستان بابل، واقع در 7000گزی شمال بابل، کنار شوسۀ بابل به بابلسر. دشت. معتدل مرطوب مالاریائی با 180 تن سکنه. مازندرانی و فارسی زبان. آب آن از چاه. محصول پنبه، کنجد، باقلا، صیفی، غلات. شغل اهالی زراعت. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
از دهات میان دورود فرح آباد (ساری). (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 161)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ام کلب
تصویر ام کلب
بیدکوهی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از قضا
تصویر از قضا
اتفاقا، قضا را، از قضا روزی گویند
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره سوسنیها از دسته مار چوبه ها که ریشه اش خاصیت دارویی دارد. چون بگیاهان مجاور می پیچد ظاهرا با پیچکها اشتباه میشود. ساقه اش خاردار است بالکا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از قضا
تصویر از قضا
((اَ. قَ))
اتفاقاً
فرهنگ فارسی معین
روستایی از دهستان لاله آباد بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
مرغ ماهی خوار، قره غاز، باکلان
فرهنگ گویش مازندرانی
تاووسک، پرنده ی تالابی بسیار زیبا
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بندپی بابل که تلفظ فارسی آن احمد کلا است
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
جویبار، نهر، جویبار، نهر
فرهنگ گویش مازندرانی
دو قطعه چوب کوتاه و بلند مربوط به بازی الک دولک
فرهنگ گویش مازندرانی
ساختمان ظاهری آسیاب، مکان آسیاب
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در بابل، از توابع دهستان بابلسر
فرهنگ گویش مازندرانی
توله خرس
فرهنگ گویش مازندرانی
از قلاع قدیمی در رامسر که به احتمال مارکوه امروزی است
فرهنگ گویش مازندرانی
دوباره، گشنیز
فرهنگ گویش مازندرانی
دهکده ای از ناحیه گیلخواران قائمشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان ناتل رستاق نور، از توابع دهستان بیشه سر
فرهنگ گویش مازندرانی
ردپا، نشانه، اثر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان اوزرود سفلا نور
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بابل کنار بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان چهاردانگه سورتچی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی